فرهنگ و زندگی

نکات جذاب و حتی الامکان مفید برای نسل جوان

فرهنگ و زندگی

نکات جذاب و حتی الامکان مفید برای نسل جوان

وبلاگی با مطالب جدید و جذاب و مفید برای شما انشاءالله

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوجوان» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

746- چاخان پذیر ؟!

746- چاخان پذیر ؟!
✖چه افرادی را می توان با چاخان و زبان بازی به رفتارهای غلط واداشت؟
✖هر کس مانند ابوموسی اشعری هنداونه زیر بغلش جا بگیرد، هر کس حرف چاپلوسان را باور کند ✖وقتی می گویند: تو خیر و صلاح امت را بهتر می دانی ، تو عاقل و میانه رویی.
✖تو از اول گفتی جنگ منفور است، این خونها محترم است ، گفتی با گفتگو بهتر می توان به نتیجه رسید.
✖هر کس را بتوان با جملاتی از این قبیل، فریب داد و باد به دماغش انداخت ، اگر مقام و مسؤلیتی دارد، باید بترسد چون زمینه دارد که به ابوموسی اشعری زمان تبدیل شود .
✖ابوموسی چنان مغرور شده بود که فقط خودش را قبول داشت، وقتی عمروعاص می گفت شما از اصحاب رسول خدایی من قبل از شما، لب به غذا نمی زنم ، احساس خود باوریش گل می کرد و به صداقت عمروعاص اطمینان می کرد.
✖خودرا در رده معصومین(ع) می دید و با برداشت از آیه و حدیث ، روش امام زمان خودرا اشتباه می خواند و مردم را بر ضد امام تحریک می کرد.
✖می بینیم که تاریخ ممکن است بارها و بارها تکرار شود. پس نخبگان بهتر است مواظب گفتار و رفتار خود باشند و تقوی را فراموش نکنند.
✖چاخان پذیری از نوجوانی و جوانی در فرد رشد می کند، اهمیت تربیت نسل نو از این جا مشخص می شود. گاهی یک نفر مثل ابوموسی می تواند با جهل یا غرورش، هزار سال تاریخ را عقب ببرد.
@tarikhye

 

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

قصاب

خاطرات کوتاه از دوران حکومت شاه /// برای نسل نو🔻

1-«قصاب»🔻

🔸تقریبا پنجاه و پنج سال پیش زمانی که من تازه به دوره نوجوانی قدم می گذاشتم، یک روز پدر مرا به قصابی محله فرستاد تا چند سیر گوشت بخرم.

🔸آنزمان یخچال نبود، گوشت را به مقدار مصرف همان روز می خریدیم، قصاب گوشت را داخل روزنامه گذاشت و به من داد.

✖️✖️چند قدم به طرف خانه حرکت کردم که یک ماشین کنارم ترمز کرد ، نگاه عجیبی به روزنامه ای که گوشت داخل آن بود انداخت، فریاد زد این چیه ؟

✖️با ترس گفتم: گوشت خریدم.

✖️از کجا؟

✖️گفتم از آن قصابی.

✖️✖️مانند عقاب، گوشت را از من چنگ زد، به طرف قصابی خیز برداشت ، من هم تند رفتم، به من گفت تو نیا، خودش با یک جهش وارد قصابی شد.

✖️چند دقیقه سرگردان ، منتظر ماندم ، یک باره دیدم که مرد ناشناس از مغازه ، بیرون پرید، در حالی که لباسهایش را درست می کرد سوار ماشین شد و رفت.

✖️رفتم داخل قصابی، اوضاع به هم ریخته بود، قصاب هم کم مانده بود گریه کند، گفتم چی شد ؟

🔸گفت این ها ساواکی اند، می گفتند چرا داخل روزنامه ای که عکس شاهنشاه آریامهر! دارد گوشت گذاشتی ، به ایشان بی احترامی کردی، با مشت و لگد افتادند به جون من، بعدهم جواز کسبم را برداشتند و بردند.

✖️من به عنوان یک بچه تا آن لحظه نفهمیدم چه مشکلی در کار قصاب بود که این قدر کتک خورد! با خود می گفتم تو این دنیا چه خبره ؟

️چند روزی گذشت هنوز مغازه قصابی تعطیل بود و جوازش را نداده بودند؟

️تذکر: این خاطره واقعی است از آقای قندری ساکن مشهد که خودم از ایشان شنیدم (با دخل و تصرف در کلمات).

کانال ما در سروش و ایتا و گپ @tarikhye

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰


خطر در کمین ثروتمند متقلب/قسمت دوم🔻
🔆 (این داستان تاریخی برای جوانها بسیار مفید است)/
🔸آرام آرام به اموال خود مغرور شد و خودش را از جمع کنار کشید ، به مردم به دید حقارت نگاه کرد. آنها را مسخره می کرد چون مردم پولی نداشتند اما او قصری ساخت که با روکش طلا و نقره آن را زینت داد.
لباس گران می پوشید و شترش را با جواهرات گران قیمت زینت می کرد. می گفت مال خودم است، هرطور دلم بخواهد می توانم زندگی کنم.
✖️وقتی گفتند زکات بده ، آنقدر امروز فردا کرد و بهانه آورد ، موسی گفت هر هزار دیناری که داری اقلا یک دینارش را بده ، به این هم راضی نشد و گفت من اصلا زکات نمی دهم.
🔸بعضی که ایمانشان ضعیف بود به فکر افتادند ، کاشکی ما هم مثل قارون بودیم!
✖️شیطان وسوسه می کرد که چون قارون از اقوام موسی است، موسی با او کاری ندارد!
🔸موسی بازهم مهلت داد تا قارون آخرین فکرش را بکند که زکات می دهد یا خیر؟
✖️قارون گفت موسی می خواهد من هم گدا باشم ، این مرد نمی تواند ثروت مرا ببیند.
🔸اطرافیانش گفتند چرا موسی را نابود نمی کنی؟
قارون گفت او آدم خوش نامی است اگر اورا بزنیم قوم بنی اسرائیل با ما در می افتند.
🔹ادامه دارد...

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

گربه و جوجه

  • سید محمد حسین مرکبی