فرهنگ و زندگی

نکات جذاب و حتی الامکان مفید برای نسل جوان

فرهنگ و زندگی

نکات جذاب و حتی الامکان مفید برای نسل جوان

وبلاگی با مطالب جدید و جذاب و مفید برای شما انشاءالله

۶۵ مطلب با موضوع «تربیتی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

746- چاخان پذیر ؟!

746- چاخان پذیر ؟!
✖چه افرادی را می توان با چاخان و زبان بازی به رفتارهای غلط واداشت؟
✖هر کس مانند ابوموسی اشعری هنداونه زیر بغلش جا بگیرد، هر کس حرف چاپلوسان را باور کند ✖وقتی می گویند: تو خیر و صلاح امت را بهتر می دانی ، تو عاقل و میانه رویی.
✖تو از اول گفتی جنگ منفور است، این خونها محترم است ، گفتی با گفتگو بهتر می توان به نتیجه رسید.
✖هر کس را بتوان با جملاتی از این قبیل، فریب داد و باد به دماغش انداخت ، اگر مقام و مسؤلیتی دارد، باید بترسد چون زمینه دارد که به ابوموسی اشعری زمان تبدیل شود .
✖ابوموسی چنان مغرور شده بود که فقط خودش را قبول داشت، وقتی عمروعاص می گفت شما از اصحاب رسول خدایی من قبل از شما، لب به غذا نمی زنم ، احساس خود باوریش گل می کرد و به صداقت عمروعاص اطمینان می کرد.
✖خودرا در رده معصومین(ع) می دید و با برداشت از آیه و حدیث ، روش امام زمان خودرا اشتباه می خواند و مردم را بر ضد امام تحریک می کرد.
✖می بینیم که تاریخ ممکن است بارها و بارها تکرار شود. پس نخبگان بهتر است مواظب گفتار و رفتار خود باشند و تقوی را فراموش نکنند.
✖چاخان پذیری از نوجوانی و جوانی در فرد رشد می کند، اهمیت تربیت نسل نو از این جا مشخص می شود. گاهی یک نفر مثل ابوموسی می تواند با جهل یا غرورش، هزار سال تاریخ را عقب ببرد.
@tarikhye

 

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰


برای فرزند بزرگش نقل کرده بود: «وقتی کتاب منازل الآخره را تألیف و چاپ کردم و به قم رسید، به دست شیخ عبدالرّزاق مسئله گو که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه (س) مسئله می گفت افتاد.
مرحوم پدرم از علاقه مندان شیخ عبدالرزاق بود و هر روز در مجلس او حاضر می شد. یک روز پدرم به خانه آمد و گفت:
شیخ عباس، کاش مثل این مسئله گو می شدی و می توانستی به منبر بروی و این کتاب (منازل الآخره) را که امروز برای ما خواند بخوانی.
من چند بار خواستم بگویم آن کتاب از آثار و تألیفات من است، اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم. فقط عرض کردم دعا بفرمایید خداوند توفیقی مرحمت فرماید».
منبع: حاج شیخ عباس قمی، مرد تقوا و فضیلت، ص 48.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

 

«روزی در نجف اشرف دو زن محترمه که در بمبئی سکونت داشتند، حضور آن مرحوم می رسند و تقاضا می کنند که هر ماه مبلغ 75 روپیه به ایشان تقدیم کنند تا ایشان در رفاه باشد.

در آن ایام مخارج ماهانه خانواده وی از ماهی پنجاه روپیه تجاوز نمی کرد. حاج شیخ عباس از پذیرفتن آن خودداری می کند.

میرزا محسن محدث زاده، فرزند کوچک آن مرحوم اصرار می کند تا بپذیرد، ولی ایشان قبول نمی کند.

آنگاه شیخ عباس رو به فرزند کرده و می گوید: من همین مقدار هم که الآن خرج می کنم، نمی دانم فردای قیامت چگونه جواب خدا و امام زمان (عج) را بدهم. »

منبع: کتاب محدث قمی، حدیث اخلاص، ص 45

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰


زندگی شیخ عباس قمی(نویسنده کتاب مفاتیح) بسیار ساده و از حدّ زندگی یک عالم عادی هم پایین تر بود.

لباسش یک قبای کرباس بسیار نظیف، معطر و تمیز بود.

هیچ گاه در فکر لباس های مرغوب نبود. فرش خانه اش گلیم بود.از سهم امام استفاده نمی کرد .

می گفت: من اهلیت ندارم از آن استفاده کنم.
منبع: کتاب از تبار محدثان: ویژه زندگی شیخ عباس قمی (ره)

•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

743- صعود به قله

🔻🔺
✖️وقتی یک کوهنورد می خواهد به قله صعود کند، یا وقتی می خواهد یک بالن بیشتر اوج بگیرد، بارش را سبک می کند.
🍃یک انفاق کننده هم با دل کندن از بعضی اقلام درشت و قابل ذکر و دادن به نیازمند، زمینه اوجش فراهم می شود.
🌸در تاریخ آمده حضرت فاطمه(س) بهترین لباس و زیورآلات خودرا به فقرا بخشیدند.
🍃ایشان در خانواده ای زندگی می کردند که همه بزرگ زاده بودند، اما ناز پرورده نبودند.
✖️این بزرگ زاده چادرش بقدری کهنه و وصله دار است که وقتی چشم جناب سلمان به چادر ایشان می افتد اشکش جاری می شود با خود می گوید: دختر پادشاه روم و ایران، لباس ابریشم و زربافت می پوشند، ولی دختر پیامبر خدا(ص) چادرش وصله دارد.
🍃آری وجدان و اخلاق اقتضا می کرد، که خانواده پیامبر(ص) وضع مردم را در نظر بگیرند و ساده زندگی کنند.
🌸اگر امروزهم خانواده ها حضرت فاطمه(س) را الگو قرار دهند و تجمل را کنار بگذارند ، چه زندگی هایی که شیرین خواهد شد و چه بالن هایی که در اثر سبک شدن، اوج می گیرد.
@tarikhye

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰


✖ولید، آقازاده ای که به خویشاوندی با خلیفه سوم دلگرم بود. بارها شرابخواری کرد ، مردم کوفه چندین بار از او به خلیفه شکایت کردند.
✖قرارشد اورا حد بزنند، ولید را در اتاقی نگهداری می کردند، هرکس برای حد زدن می رفت ولید او را به یاد خویشاوندى خود با خلیفه سوم مى انداخت و مى گفت : دست از من بردار و خلیفه را نسبت به خود خشمگین مساز.
✖همین که على علیه السلام این صحنه سازى را دید ، سخت خشمگین شد و تازیانه به دست گرفت وارد اتاق شد. ولید باز همان سخنانى که دیگران را فریب داده و ترسانده بود، به زبان آورد.
✖حضرت فرمود ساکت باش ! بنى اسرائیل چون اجراى حکم الهى را تعطیل نمودند، نابود شدند، اگر من هم به خاطر خویشاوندى ات با خلیفه از اجراى حد صرفنظر کنم ، مؤمن نیستم .
✖ولید که دید حضرت مصمم است او را حد بزند، فرار را بر قرار ترجیح داد، ولى امام(ع) او را گرفت و به زمین افکند.
✖آنگاه با تازیانه ولید را زیر ضربات محکم و پى در پى گرفت . هشتاد تازیانه که حد شرابخوار است بر بدن او نواخت و حکم خدا را درباره او جارى ساخت .
✖امامی که به یتیمان آن قدر مهربان برخورد می کرد با ویژه خوار و شرابخوار، غلیظ و سخت بود.
✔ آدرس کانال پنجره ای به تاریخ @tarikhye

 

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

 

🔸بله این بارهم همه اعضاء خانواده ، تمام غذای خودرا به او دادند و در دلشان گفتند کاش غذای بیشتری داشتیم تا به این نیازمند بدهیم. آن روز هم با وجودی که گرسنه بودند ولی جز آب و شاید شربت چیزی برای خوردن نداشتند و با همان افطار کردند.

🔹روز سوم رسید ، غذایی ساده که معمولا نان بود برای افطار آماده کردند، مسلمانان هم آن سالها در فقر و ناداری بودند ، خصوصا این خانواده که برای خود پس اندازی نگه نمی داشتند و هر چیز گران قیمتی داشتند به نیازمند می دادند، اتفاقا این روز هم مردی درخواست نیاز کرد

🔸 امام علی و فاطمه زهرا و فرزندانشان(علیهم السلام) که امروز خیلی گرسنه به نظر می رسیدند، بدون معطلی مانند دو روز قبل آنچه غذا برای افطارشان آماده کرده بودند به نیازمند بخشیدند و در برابر چشمان متعجب فرشتگان و ملائک ، آن روز هم با مقداری نوشیدنی افطار کردند.

🔹بخشش آنها به قدری مهم و عجیب بود که از طرف خدا آیاتی در مورد این ماجرای باور نکردنی نازل شد و عظمت این کار را به همه مردم در طول تاریخ اعلام کرد.// والسلام

کانال پنجره ای به تاریخ در ایتا و سروش و گپ در خدمت شما/ رزمندگان فضای مجازی با نشر این مطالب ، در جهاد تبیین مشارکت کنید/ آدرس کانال @tarikhye

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

 

به نام خدا

 

🔸داستانی واقعی برای سنین 10 تا 15 سال:

💠موقع افطار بود ، امام علی(ع) و همسر و فرزندان می خواستند افطار کنند، صدای  نیازمندی آمد، مردی بود ، در خواست کمک می کرد، امام و خانواده اش در برابر فقیر تاب نیاوردند که بنشینند و غذا بخورند در حالی که او گرسنه باشد، نگفتند خودمان واجب تریم، روزه بودیم، خدا که نفرموده از لقمه خودت بزن، فردا هم می خواهیم روزه بگیریم، باید بدن ما توان داشته باشد، نصف نان را می دهیم، نصف دیگرش باشد برای خودمان.

🔹نه این خانواده وقتی به نیازمندی کمک می کنند ، بطور کامل و در حد بالا کمک می کنند، این جا هم همه اعضاء خانواده غذای خودرا به نیازمند دادند و چون غذای دیگری نداشتند ، آن روز با مایعات افطار کردند و گرسنه ماندند.

🔸روز بعد فرا رسید پدر و مادر و بچه ها دوباره روزه گرفتند، روز سختی بود ولی به هر حال گذشت، موقع افطار بازهم نیازمند دیگری از کنار خانه آنها گذشت ، یتیمی بود که گفت اگر ممکن است به من کمک کنید، خداوند گویا زمینه را این طوری چیده بود که میزان بخشش این خانواده مشخص شود، تا معلوم گردد دیروز به طور اتفاقی همه اعضاء خانواده غذای خودرا به نیازمند دادند ، یا این رسم و باور این خانواده است که اول باید نیازمند را سیر کرد؟

ادامه دارد...

 کانال پنجره ای به تاریخ در ایتا و سروش و گپ @tarikhye

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

لوطی و ....نمک شناسی

 

تاجرى که یکى از مریدان و مقلدین مجلسى اول (رحمة الله علیه) بود به ایشان مراجعه کرد و گفت:

آقا گرفتارى پیدا کردم، چند نفر از لوطى هاى اصفهان فرستاده اند که ما امشب مى خواهیم به خانه تو بیائیم و من هم نمى توانم فرار کنم، چون این لوطى ها با دستگاه حکومتى مربوطند، اسباب زحمتم مى شوند.وقتى هم که مى آیند باید تمام وسائل گناه را آماده کنم، بالاخره چه کنم.
مرحوم مجلسى (رحمة الله علیه) فرموده بود: عیبى ندارد من خودم اول مجلس ‍ شما مى آیم به خوشى مى گذرد. اول غروب علامه مجلسى نماز مغرب و عشا مى خواند، پیش از آمدن مهمانها به منزل تاجر مى آید، بعد لوطى باشى و شاگرد لوطیها مى آیند. اینها همه تا چشمشان به مجلسى افتاد ناراحت شدند. معلوم است با بودن مرحوم مجلسى، اینها نمى توانند بزنند و برقصند.خیلى ناراحت شدند، بعد مرحوم مجلسى با آنها حرف زد، فرمود:
شما چه راه و روشى دارید؟ لوطى باشى هم از روى غیظ و غضب گفت: راه و روش ما خیلى از شما بهتر است.
مجلسى فرمود: چطور؟
گفت: ما لوطى هستیم. ما نمک شناسیم. ما اگر نمک کسى را خوردیم تا آخر عمر به او خیانت نمى کنیم. تکیه اش روى نمک شناسى بود. غیرت داریم ، فتوت داریم.
مجلسى هم سکوت کرد. وقتى که قدرى آرام گرفت مرحوم مجلسى فرمود:
اگر شما نمک شناسید بگوئید ببینیم چقدر نمک خدا را خورده اید؟ و چقدر نمک شناسى کرده اید؟ فلان کس چیزى به تو داده و تشکر کردى به خیالت این نمک شناسى شد، نمک شناسى با خداى را، از نان بگیر تا بالاتر برود یک روز دو روز نیست، چهل سال، نمک خدا را خورده اى، آخر تو مى گوئى نمک شناسم، آیا با صاحب نمک، با پروردگار عالم جل جلاله چه کرده اى؟ آیا شکرش را کرده اى؟ بندگیش را کرده اى؟ آیا معصیتش، مخالفتش را نکرده اى؟
پس از کلمات آتشین مجلسى لوطى ها بلند شدند یکى یکى رفتند و مجلسى هم رفت. بعد از اذان صبح مرحوم مجلسى شنید در مى زنند. دید لوطى باشى آمد، اما چه حالى، خوش به حال لوطى باشى که اهل توبه شود واى به آقاى حاجى مقدسى که مغرور باشد، عاقبت به خیرى با توبه کسی است که خودش را منزه نداند.
خلاصه اینکه آمد و عذرخواهى کرد، گفت: آقاى شیخ! عمرى به غفلت گذشت، دیشب فهمیدم که همه ما نمک به حرامیم، حالا آمده ام توبه کنم.
مرحوم مجلسى هم خیلى لطف مى کند او را به منزل مى برد. راه توبه را برایش می گوید: تصمیم بگیر گناه نکنى، تصمیم بگیر نماز و روزه اى که از تو فوت شده قضا کنى، واجبات صاحب نمک رب العالمین را پشت سر نینداز، اگر مى خواهى حق نمک را ادا کنى به دستورات او عمل کن، آنچه گفته نکن، ترک کن.

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

نامه ای به فرزند



🍃مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند.
🍃 مدتی بعد، پدر نامه اولش را فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.
🍃سپس پاکت را در کیسه‌ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده ، غبارش را پاک کرده ، دوباره در کیسه می‌گذاشتند...  با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را ادامه دادند.
🍃سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.
🍃پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم!
🍃پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .
🍃پدر گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که از او خواستم از دوستان ناباب دوری کند نخواندید؟
🔸پسر گفت :نه  مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم زندگی فلاکت باری دارند.
🔸 پدر که نزدیک بود از ناراحتی سکته کند، گفت : او هم نامه‌ مرا نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست ، من با ازدواجش مخالفم ؟ پسر گفت : نه ...
🔸 به حال آن خانواده فکر کردم ، که چگونه از هم پاشید ، یکباره چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت.
🔸دیدم رفتارم با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه پدرشان است! قرآن هم در کتابخانه من سالهاست غریبانه و گوشه گیر است. و من از آنچه در آن است سودی نمی برم، در حالی که هر صفحه اش ، روش زندگی من است.

  • سید محمد حسین مرکبی