فرهنگ و زندگی

نکات جذاب و حتی الامکان مفید برای نسل جوان

فرهنگ و زندگی

نکات جذاب و حتی الامکان مفید برای نسل جوان

وبلاگی با مطالب جدید و جذاب و مفید برای شما انشاءالله

۳۹ مطلب با موضوع «زن» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بانوی تراز انقلاب

بانوی تراز انقلاب

 

این روزها زندگی خانم فائزه کاشانیان به عنوان یکی از بانوان تراز انقلاب در رسانه‌ها برجسته شده است.

دکتر «فائزه کاشانیان» از بانوان موفق و نابغه جهانی علم نانو است. وی با معرفی اجمالی فعالیت‌های خود، می‌گوید: «دارای فوق دکترا نانوبیوتکنولوژی هستم ‌و موفق ‌به‌ انجام ‌اختراعات‌ و تألیف کتاب‌های مختلف شده‌ام.

اما مهم‌ترین افتخار زندگیم مادری برای سه دخترم است. متأسفانه در دنیای امروز از خانواده و فرزند به عنوان عوامل سرعت‌گیر یک زن صحبت به میان می‌آورند.

اما امروز من مدیر عامل یک شرکت هستم و نه تنها فرزندانم مانعی برای پیشرفتم نبودند، بلکه آرامشی که به واسطه خانواده به زن در کنار ایفای نقش همسری و مادری القاء می‌شود و برکتی که حضرت زهرا(س) به زندگی ما می‌دهند در هوش اجتماعی ما تأثیرگذارتر است.»

 وی با معرفی یکی از مهم‌ترین عامل‌های موفقیتش در عرصه علمی گفت: «در دوران دکترا که تازه خداوند به من فرزند عطا کرده بود همزمان بایستی یک پروژه تجربی و عملی را اجرا می‌کردم و با وجود آنکه محل دانشگاه من تهران بود با ۴ مقاله موفق به دفاع از پایان‌نامه شدم و این برای دوستانم جای تعجب بود.

امروز دشمن تلاش می‌کند تا جامعه ما را ناامید کند اما بانوان بسیار موفقی داریم که من یکی از کوچک‌ترین آنها هستم. دشمن القاء می‌کند که زنان با حجاب نمی‌توانند پیشرفت کنند و این درحالی است که من در تمام نشست‌های علمی دنیا با حجاب حضور پیدا کردم و هرگز در ذهنم خطور نکرد که اگر حجاب نداشتم موفق‌تر بودم.

امروز بانوی یهودی دارای ۵ فرزند است ولی به زنان ایرانی القا می‌کنند؛ باید مجرد بمانید و یا اگر فرزند داشته باشید، نمی‌توانید پیشرفت کنید

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰


ص 466 کتاب:
🔸البته این که ما بفهمیم حضرت زهرا(س) به عنوان یه زن به چنین کمالات روحی رسیدند و به چنین صفات متعالی دست پیدا کردند، برامون جالب و عبرت انگیزه .
🔸به خصوص که توجه کنیم ایشون این صفات رو در حالی که هم سن و سال ما بودند، کسب کردند اما ما هنوز هم در افکار بچه گانه خود به سر می بریم و سر مسائل جزئی ممکنه با خانواده مون قهر کنیم.
🔸یا از دنیا و همه چیز بدمون بیاد و همه چیز رو سیاه ببینیم . در چنین حالتی...
♻️🔹♻️🔹♻️🔹♻️

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰


 صفحه 209 کتاب:🔻
🍃با یکی از دوستان صحبت می کردم ، می گفت در اروپا بیشتر کسانی که تازه به اسلام مشرف می شن ، زن هستند .
🌸می گفت در سوئد 90 درصد این نومسلمانان ، زن هستند. اگر اسلام دین ضد زنی بود ، زنها چنین استقبالی از آن نمی کردند.
🍃فاطمه دوباره مکث کرد، چشم هایش را بست و گفت:
✖️حالا ببینید این اسلام چقدر مظلومه ، دینی که این قدر به زنها کرامت و شرافت بخشیده و زن در پناه اون می تونه به چنان جایگاه رفیعی برسه، باید در نگاه دختران و زنان ما امری مزاحم ، قیدی دست و پاگیر و مانعی بزرگ تلقی بشه!

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

745-زن در میدان خطر


🔸زنهایی بودند که نمی توانستند نسبت به اتفاقات زمانه بی خیال باشند و در خانه آرام بگیرند، وقتی جنگ صفین آغاز شد، با اجازه امام، در نبرد شرکت کرده و در گرماگرم جنگ ، با کلام آتشین به افشاگری و بیان حقیقت پرداختند، گنجینه تاریخ ، چندین مورد از این خانمها را در خود ثبت کرده .
🍃یک نمونه آن (ام الخیر بارقیه) است که با شمردن فضایل امام علی(ع) و بیان ضعف های دشمن ، لشکر امام را تشویق می کرد .
🔸سخن او آن قدر بر معاویه سنگین بود که چند سال بعد وقتی معاویه با فریبکاری و نامردی ، بر کل سرزمین اسلامی مسلط شد، این زن را احضار کرد و بعد از یاد آوری افشاگری های او در صفین، گفت تو آن روز قصد کشتن مرا داشتی ، امروز می توانم تورا بکشم.
🍃ام الخیر به او فهماند ناراحت نیست اگر به شهادت و سعادت ابدی برسد.
معاویه بالاخره پس از این دیدار ، ام الخیر را بخشید و اورا به کوفه بازگرداند. (1)
✔️تحلیل:
🔸معاویه که نقش مهمی در تحریف فرهنگ اسلامی داشت ام الخیر را مجازات نکرد زیرا در ادامه فریبکاریش می خواست دل نخبگان را بدست آورد و با صبور نشان دادن خود، ظلم های فراوانش را مخفی کند .
🔸می خواست ذهن تاریخ نویسان منحرف شود که ننویسند چه شهرها که به دستور او غارت شد و چه خانواده هایی که به خاک سیاه نشستند و مردان عزیزی که به قتل رسیدند.
🍃امروزهم می تواند به برکت تلاش ام الخیرها چهره دشمن در تاریخ آشکار شود.
منبع: کتاب نقش زنان در جنگ های صدر اسلام   ص 168
به نقل از کتاب بلاغات النساء نوشته ابن طیفون ص57
@tarikhye

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

743- صعود به قله

🔻🔺
✖️وقتی یک کوهنورد می خواهد به قله صعود کند، یا وقتی می خواهد یک بالن بیشتر اوج بگیرد، بارش را سبک می کند.
🍃یک انفاق کننده هم با دل کندن از بعضی اقلام درشت و قابل ذکر و دادن به نیازمند، زمینه اوجش فراهم می شود.
🌸در تاریخ آمده حضرت فاطمه(س) بهترین لباس و زیورآلات خودرا به فقرا بخشیدند.
🍃ایشان در خانواده ای زندگی می کردند که همه بزرگ زاده بودند، اما ناز پرورده نبودند.
✖️این بزرگ زاده چادرش بقدری کهنه و وصله دار است که وقتی چشم جناب سلمان به چادر ایشان می افتد اشکش جاری می شود با خود می گوید: دختر پادشاه روم و ایران، لباس ابریشم و زربافت می پوشند، ولی دختر پیامبر خدا(ص) چادرش وصله دارد.
🍃آری وجدان و اخلاق اقتضا می کرد، که خانواده پیامبر(ص) وضع مردم را در نظر بگیرند و ساده زندگی کنند.
🌸اگر امروزهم خانواده ها حضرت فاطمه(س) را الگو قرار دهند و تجمل را کنار بگذارند ، چه زندگی هایی که شیرین خواهد شد و چه بالن هایی که در اثر سبک شدن، اوج می گیرد.
@tarikhye

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

 

🔸بله این بارهم همه اعضاء خانواده ، تمام غذای خودرا به او دادند و در دلشان گفتند کاش غذای بیشتری داشتیم تا به این نیازمند بدهیم. آن روز هم با وجودی که گرسنه بودند ولی جز آب و شاید شربت چیزی برای خوردن نداشتند و با همان افطار کردند.

🔹روز سوم رسید ، غذایی ساده که معمولا نان بود برای افطار آماده کردند، مسلمانان هم آن سالها در فقر و ناداری بودند ، خصوصا این خانواده که برای خود پس اندازی نگه نمی داشتند و هر چیز گران قیمتی داشتند به نیازمند می دادند، اتفاقا این روز هم مردی درخواست نیاز کرد

🔸 امام علی و فاطمه زهرا و فرزندانشان(علیهم السلام) که امروز خیلی گرسنه به نظر می رسیدند، بدون معطلی مانند دو روز قبل آنچه غذا برای افطارشان آماده کرده بودند به نیازمند بخشیدند و در برابر چشمان متعجب فرشتگان و ملائک ، آن روز هم با مقداری نوشیدنی افطار کردند.

🔹بخشش آنها به قدری مهم و عجیب بود که از طرف خدا آیاتی در مورد این ماجرای باور نکردنی نازل شد و عظمت این کار را به همه مردم در طول تاریخ اعلام کرد.// والسلام

کانال پنجره ای به تاریخ در ایتا و سروش و گپ در خدمت شما/ رزمندگان فضای مجازی با نشر این مطالب ، در جهاد تبیین مشارکت کنید/ آدرس کانال @tarikhye

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

 

به نام خدا

 

🔸داستانی واقعی برای سنین 10 تا 15 سال:

💠موقع افطار بود ، امام علی(ع) و همسر و فرزندان می خواستند افطار کنند، صدای  نیازمندی آمد، مردی بود ، در خواست کمک می کرد، امام و خانواده اش در برابر فقیر تاب نیاوردند که بنشینند و غذا بخورند در حالی که او گرسنه باشد، نگفتند خودمان واجب تریم، روزه بودیم، خدا که نفرموده از لقمه خودت بزن، فردا هم می خواهیم روزه بگیریم، باید بدن ما توان داشته باشد، نصف نان را می دهیم، نصف دیگرش باشد برای خودمان.

🔹نه این خانواده وقتی به نیازمندی کمک می کنند ، بطور کامل و در حد بالا کمک می کنند، این جا هم همه اعضاء خانواده غذای خودرا به نیازمند دادند و چون غذای دیگری نداشتند ، آن روز با مایعات افطار کردند و گرسنه ماندند.

🔸روز بعد فرا رسید پدر و مادر و بچه ها دوباره روزه گرفتند، روز سختی بود ولی به هر حال گذشت، موقع افطار بازهم نیازمند دیگری از کنار خانه آنها گذشت ، یتیمی بود که گفت اگر ممکن است به من کمک کنید، خداوند گویا زمینه را این طوری چیده بود که میزان بخشش این خانواده مشخص شود، تا معلوم گردد دیروز به طور اتفاقی همه اعضاء خانواده غذای خودرا به نیازمند دادند ، یا این رسم و باور این خانواده است که اول باید نیازمند را سیر کرد؟

ادامه دارد...

 کانال پنجره ای به تاریخ در ایتا و سروش و گپ @tarikhye

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

مرد ناشناس: قسمت دوم

 

اشک در چشم های مادر حلقه زد ولی از چشم بچه ها مخفی ماند. لقمه های بعدی را با بغض گلو خورد، این آدم مهربان چه کسی بوده در زمانی که سخت درمانده بودند به اندازه مصرف دو سه روز نان و حلوا و خرما آورده؟

از آن روز به بعد بچه ها کمتر بهانه گرسنگی می گرفتند چون غذا به اندازه ای که هر سه تای آنها سیر شوند داشتند، برای مادر هم همیشه مقداری غذا می ماند که بخورد.

این روزها مادر با دلگرمی خانه را مرتب می کرد، فرصت داشت لباس بچه ها را بشوید، حتی آنها را به حمام برد ، دسته جمعی به کنار رودخانه ای در حاشیه شهر رفتند تا حسابی آب بازی کنند.

هر دو سه شب یکبار آدم ناشناسی که معلوم نبود مرد است یا زن، پیر است یا جوان، می آمد و کیسه ای پر از غذا را جلوی در خانه می گذاشت و فوری می رفت، حتی پسر 8 ساله که زرنگ و باهوش بود نتوانست، کسی را که برایشان غذا می آورد شناسائی کند.

تا این که یک روز در شهر کوفه خبری مانند توپ صدا کرد و خیلی ها عزادار شدند، خبر این بود خلیفه مسلمین علی علیه السلام را ترور کرده اند، از همان روز دیگر کسی به خانه بچه ها غذا نیاورد.

مادر فهمید رابطه ای بین این دو اتفاق وجود دارد؟! وقتی بالاخره خودش را راضی کرد و ماجرا را به بچه ها گفت ، چهره بچه ها دیدنی بود، ولی مادر طاقت نداشت به روی آنها نگاه کند، سریع خانه را ترک کرد تا اشک هایش بتواند راحت سرازیر شود.// والسلام

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

 

دو پسر بچه و یک دختر کوچولو با مادرشان در خانه ای کوچک در کوچه پس کوچه های شهر کوفه زندگی می کردند.

 چند وقتی بود که مادرشان کمتر غذا می خورد تا بچه ها بخورند و سیر شوند ، گاهی که غذا خیلی کم بود، پسرها کمتر می خوردند تا خواهر کوچکشان سیر شود .

یکی از روزها که مادر از خانه خارج شد تا غذایی تهیه کند ، چون قبلا از همسایه ها پول و غذا قرض کرده بود ، فکر کرد بهتر است دیگر از همسایه چیزی نگیرد، سرگردان در کوچه ها قدم زد تا این که شب شد ، نگران بچه ها بود، دست خالی به خانه برگشت تا از حال آنها با خبر شود.

دید بچه ها اطراف ظرفی نشسته و مشغول خوردن هستند، جلوتر رفت با تعجب سلام کرد، بچه ها با لذت و خیال راحت نان و حلوا می خوردند، غذا هم کم نبود ، آنقدر بود که خودش هم که از گرسنگی نزدیک بود از حال برود کنار بچه ها نشست و با اشتها شروع به خوردن کرد.

دو سه لقمه خورده بود که رمقی در دست و پایش آمد با دستهایی که هنوز از گرسنگی می لرزید لقمه ای دیگر برداشت و پرسید این غذا ها از کجا ؟

پسر بزرگتر که 8 ساله بود لقمه اش را قورت داد و گفت در زدند دویدم در را باز کردم هیچکس نبود، فقط این غذا را دیدم پشت در گذاشته اند، گفتم شاید شما گذاشتید و رفته اید.

ادامه دارد...

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا

بخش هایی از کتاب خانم مربی(خاطرات یک معلم پرورشی سعیده صدیق زاده )

قسمت اول:

گوشه حیاط با خاک های باغچه گل درست می کردیم . بعد با جعبه های کبریت آجر می ساختیم توی آفتاب خشک می کردیم روی هم می چیدیم خانه می ساختیم وقتی کار تمام می شد مادر برای دیدن خانه مان می آمدند و عیب و ایراد را می گفتند. مثلا می گفتند راهرو ندارد دستشویی ندارد.

گاهی با همان گل مهر می ساختیم رویش می نوشتیم یاحسین مادر این مهرهارا ازما می خریدند خودمان هم با همان مهر ها نماز می خواندیم.

مادر به ما یاد داده بودند که چطور برای خودمان دمپایی درست  کنیم دمپایی هایی که کفش مقوا بود دوتا کش به حالت ضربدر روی مقوا وصل می شد. از صبح تا شب با همین دمپایی راه می رفتیم و خوشحال بودیم چون ساخته دست خودمان بود.تمام روز ما با این کارها گرفته می شد که خیلی هم لذت بخش بود.

دعوا می کردیم ولی بزرگ ترها مخصوصا مادر هیچ وقت دخالتی در دعوای ما نمی کردند خودمان باید مسئله را حل می کردیم.مادر فقط نگاه می کردند و می خندیدند.

مادر بزرگم با این که خیلی خوب می خواندند و خط خوبی هم داشتند اما هر شب کتاب کلیله و دمنه را می دادند دست ما و می گفتند مادر دیکته بگو من بنویسم . شاید بهانه ای بود که ما با کلیله و دمنه آشنا شویم.(نقل از ص19 و 22 کتاب خانم مربی)

  • سید محمد حسین مرکبی