فرهنگ و زندگی

نکات جذاب و حتی الامکان مفید برای نسل جوان

فرهنگ و زندگی

نکات جذاب و حتی الامکان مفید برای نسل جوان

وبلاگی با مطالب جدید و جذاب و مفید برای شما انشاءالله

۱۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

لوطی و ....نمک شناسی

 

تاجرى که یکى از مریدان و مقلدین مجلسى اول (رحمة الله علیه) بود به ایشان مراجعه کرد و گفت:

آقا گرفتارى پیدا کردم، چند نفر از لوطى هاى اصفهان فرستاده اند که ما امشب مى خواهیم به خانه تو بیائیم و من هم نمى توانم فرار کنم، چون این لوطى ها با دستگاه حکومتى مربوطند، اسباب زحمتم مى شوند.وقتى هم که مى آیند باید تمام وسائل گناه را آماده کنم، بالاخره چه کنم.
مرحوم مجلسى (رحمة الله علیه) فرموده بود: عیبى ندارد من خودم اول مجلس ‍ شما مى آیم به خوشى مى گذرد. اول غروب علامه مجلسى نماز مغرب و عشا مى خواند، پیش از آمدن مهمانها به منزل تاجر مى آید، بعد لوطى باشى و شاگرد لوطیها مى آیند. اینها همه تا چشمشان به مجلسى افتاد ناراحت شدند. معلوم است با بودن مرحوم مجلسى، اینها نمى توانند بزنند و برقصند.خیلى ناراحت شدند، بعد مرحوم مجلسى با آنها حرف زد، فرمود:
شما چه راه و روشى دارید؟ لوطى باشى هم از روى غیظ و غضب گفت: راه و روش ما خیلى از شما بهتر است.
مجلسى فرمود: چطور؟
گفت: ما لوطى هستیم. ما نمک شناسیم. ما اگر نمک کسى را خوردیم تا آخر عمر به او خیانت نمى کنیم. تکیه اش روى نمک شناسى بود. غیرت داریم ، فتوت داریم.
مجلسى هم سکوت کرد. وقتى که قدرى آرام گرفت مرحوم مجلسى فرمود:
اگر شما نمک شناسید بگوئید ببینیم چقدر نمک خدا را خورده اید؟ و چقدر نمک شناسى کرده اید؟ فلان کس چیزى به تو داده و تشکر کردى به خیالت این نمک شناسى شد، نمک شناسى با خداى را، از نان بگیر تا بالاتر برود یک روز دو روز نیست، چهل سال، نمک خدا را خورده اى، آخر تو مى گوئى نمک شناسم، آیا با صاحب نمک، با پروردگار عالم جل جلاله چه کرده اى؟ آیا شکرش را کرده اى؟ بندگیش را کرده اى؟ آیا معصیتش، مخالفتش را نکرده اى؟
پس از کلمات آتشین مجلسى لوطى ها بلند شدند یکى یکى رفتند و مجلسى هم رفت. بعد از اذان صبح مرحوم مجلسى شنید در مى زنند. دید لوطى باشى آمد، اما چه حالى، خوش به حال لوطى باشى که اهل توبه شود واى به آقاى حاجى مقدسى که مغرور باشد، عاقبت به خیرى با توبه کسی است که خودش را منزه نداند.
خلاصه اینکه آمد و عذرخواهى کرد، گفت: آقاى شیخ! عمرى به غفلت گذشت، دیشب فهمیدم که همه ما نمک به حرامیم، حالا آمده ام توبه کنم.
مرحوم مجلسى هم خیلى لطف مى کند او را به منزل مى برد. راه توبه را برایش می گوید: تصمیم بگیر گناه نکنى، تصمیم بگیر نماز و روزه اى که از تو فوت شده قضا کنى، واجبات صاحب نمک رب العالمین را پشت سر نینداز، اگر مى خواهى حق نمک را ادا کنى به دستورات او عمل کن، آنچه گفته نکن، ترک کن.

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

نامه ای به فرزند



🍃مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند.
🍃 مدتی بعد، پدر نامه اولش را فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.
🍃سپس پاکت را در کیسه‌ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده ، غبارش را پاک کرده ، دوباره در کیسه می‌گذاشتند...  با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را ادامه دادند.
🍃سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.
🍃پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم!
🍃پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .
🍃پدر گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که از او خواستم از دوستان ناباب دوری کند نخواندید؟
🔸پسر گفت :نه  مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم زندگی فلاکت باری دارند.
🔸 پدر که نزدیک بود از ناراحتی سکته کند، گفت : او هم نامه‌ مرا نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست ، من با ازدواجش مخالفم ؟ پسر گفت : نه ...
🔸 به حال آن خانواده فکر کردم ، که چگونه از هم پاشید ، یکباره چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت.
🔸دیدم رفتارم با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه پدرشان است! قرآن هم در کتابخانه من سالهاست غریبانه و گوشه گیر است. و من از آنچه در آن است سودی نمی برم، در حالی که هر صفحه اش ، روش زندگی من است.

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

می بیند اوضاع مغازه بهم ریخته ، خیلی سر در نمی آورد، می پرسد چی شد؟  چرا گوشت رو از من گرفت؟

قصاب: این مرد ساواکی بود، به من حمله کرده چرا داخل روزنامه ای که عکس شاه داشته گوشت پیچیدم، پروانه کسبم رو برداشته گفته برو اتحادیه بگیر. هرچی هم تونسته فحش داده .

مغازه قصابی تا چند روز بسته بود.

شاید آن روز، قصاب غرورش اجازه نداد و به من نگفت ، مرد ساواکی که لباس هایش به هم ریخته بود به احتمال قوی به این دلیل بود که یک مشت و مال آریامهری به قصاب داده بود!

نکته:

این یک نمونه بسیار کوچک از مردم داری رژیم شاه بود.

 قصاب بطور تصادفی گوشت را در روزنامه ای که عکس شاه داشته پیچیده ، اینطور تنبیه شد، حال اگر کسی بر علیه شاه شب نامه پخش می کرد یا به تصویر او عمدا بی احترامی می نمود، کمترین مجازاتش کشیدن همه ناخن هایش بود!

از تاریخ معاصر نباید غفلت کرد ، این خاطرات را از کسانی که آن زمان را درک کرده اند شایسته است ضبط و منتشر کنیم، وظیفه ایست به گردن همه ما، اگر ظلم زمان طاغوت را به فراموشی بسپاریم ، دشمن از این خلاء استفاده کرده ، به بزک آن رژیم شکنجه گر و دیکتاتور می پردازد.///  والسلام

  • سید محمد حسین مرکبی
  • ۰
  • ۰

 

همین طور که بهار زیباست و شادی آفرین، زمستان دلگیر است و تحمل سوز و سرما بسیار مشکل.

برای این که قدر بهار را بدانیم باید یادی کنیم از زمستان سخت تاریخ با یک خاطره واقعی:

دوستی دارم به نام آقای قندری تعریف می کرد در ابتدای نوجوانی (در زمان شاه) به مغازه قصابی رفته تا چند سیر گوشت بگیرد، قصاب گوشت را لای روزنامه پیچیده به وی داده .

از مغازه که بیرون آمده ، در حال حرکت به سمت خانه، یک ماشین جلوی پایش ترمز زده سؤال می کند توی این روزنامه چیه؟

می گوید: گوشت از قصابی گرفتم .

کدام قصابی؟

قصابی آنطرف خیابان.

فورا یک نفر از ماشین پیاده شده، گوشت و روزنامه را با خشونت گرفته، با عجله به طرف قصابی می رود، به این پسر هم گفته تو برو عقب، داخل مغازه نیا.

چند دقیقه ای این دوست ما که کمتر از 15 سال داشته منتظر می ماند، بالاخره مرد غریبه با چهره بر افروخته از مغازه بیرون می آید در حالی که لباس ها و کراواتش را که به هم ریخته منظم می کند.

پسر که شدیدا جا خورده و نگران است، بعد از رفتن مرد ، به داخل مغازه می رود.

ادامه دارد...

  • سید محمد حسین مرکبی